ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
نگو از گل
نگو از یخ
که در پاییزم
نگاهم کن ، نگاهم کن چه درد انگیزم
با من نه گل ، نه آواز ، نه آسمان ، نه پرواز
گلِ مرده ی , آوار برگم
پاییزی ام ، هم فصل مرگم . . .
اگر در شب ، اگر در باد ، اگر در اشک می رویم
کدامین گل به کدامین باغ ؟
من از پاییز می گویم
اگر ماهم ، اگر خورشید ، اگر هم بغض باران
همه عشقم همه بخشش
از اینجا تا بهاران
شعر : ایرج جنت عطایی
سال ها پیش ازین به من گفتی که : (( مرا هیچ دوست می داری ؟ ))
گونه ام گرم شد ز سرخی شرم
شاد و سرمست گفتمت : (( آری ! ))
باز دیروز جهد می کردی , که زعهد قدیم یاد آرم .
سرد و بی اعتنا تو را گفتم که : (( دگر دوستت نمی دارم ! ))
ذره های تنم فغان کردند , که , خدا را ! دروغ می گوید :
جز تو نامی زکس نمی آرد , جز تو کامی زکس نمی جوید .
تا گلویم رسید فریادی , که این سخن در شمار باور نیست :
جز تو , دانند عالمی که مرا , در دل و جان هوای دیگری نیست .
لیک آرام ماندم و خاموش :
ناله ها را شکسته در دل تنگ .
تا تپش های دل نهان ماند , سینه ی خسته را فشرده به چنگ .
در نگاهم شکفته بود این راز که : (( دلم کی ز مهر خالی بود ؟ ))
لیک تا پوشم از تو , دیده ی من , بر گل رنگ رنگ قالی بود .
* * * * *
(( دوستت دارم و نمی گویم , تا غرور کشد به بیماری !
زانکه می دانم این حقیقت را , که دگر دوستم . . . نمی داری . . . ))
شعر : سیمین بهبهانی
کتاب چلچراغ