درد فهمیدن ، درد بودن

به مناسبت سالگرد دکتر شریعتی

------------------------------------------------

 

درد فهمیدن !

همیشه در جوامع مختلف عده ای هستند که ، عده ی دیگر را نفهم می خواهند . افرادی که زندگى را جمع کردن زر ، اطعام شکم و سیر کردن سگ نفس می دانند و مایل به داشتن زور بیشتر براى چپاول بیشتر و اندک مقدارى هم تزویر براى رنگ عوض کردن در میان مردم مى باشند و زندگى کردن را ، اینگونه براى خود معنى مى کنند ، در حالى که فقط زنده اند .

انسانهایى که تنها از انسانیت نامش را یدک مى کشند ، و به جاى حرکت به سوى عرش دو دستى بر فرش چسبیده اند و شنا کردن در لجنزار تن را ، به شناور بودن در آسمان روح ، ترجیح مى دهند و در کلام ساده : روحشان در تسخیر جسمشان است .

انسانهایى که مى دانند انسانند ، اما نفهمی را برگزیده اند چرا که داروی گوارایی برای درد «فهمیدن» است. اگر نفهم باشی ، رنج و دردی عاید تو نمى شود .

و یا کسانی که در سجاده ها و عبادتگاه های خویش خود را غرقه ساختند تا شاید با خدا دمی مانوس شوند ، در حالی که خدا در سجاده هاشان نبود ، خدا در جامعه بود ، نزد آن انسان فقیر با دستان پینه بسته ، نزد آن کودک یتیم ، نزد دخترک آدامس فروش سر چهار راهها ،نزد فردی که شبها با شکم گرسنه در زیر پلها سکنی گزیده بود  و  ...! خدا نزد آنها بود! چشمها او را نمی دیدند چرا که مالامال از هوس بودند ، مالامال از خودخواهی و تکبر ، و از چشمهایی که تا نوک بینی بیشتر سو ندارند چه انتظاری می توان داشت ؟ شکم سیر ، دستها رو به آسمان : "خدایا سپاس برای نعمتت ، گرسنگان را نیز سیر کن"

خداوند نمی پرسد با زبانت چه گفته ای ، می پرسد با گفتارت چه دردی دوا کرده ای ؟ یا چه زخمی زده ای ؟ و چه آسان است سلب مسئولیت کردن از خود با کلامی و پلکها را بر تاریکیها بستند ! تاریکیهایی که به نور ختم می شوند ! اما آنها کدام پلکها را برهم می نهند تا تاریکی حقیقی که در درونشان وجود دارد را نبینند ؟ و اگر بدی نبود ، چگونه خوبی ارزش خود را می توانست نمایان کند ؟ برای رسیدن به نور و حقیقت باید با چشمانی باز از میان سیاهی ها و دروغها گذشت.

 

آنها حق دارند! هنگامى که در مقابل آینه ها قرار مى گیرند خود را انسان مى بینند و آینه های ساخت بشر چیزی جز حقیقت ظاهر را آشکار نمی کنند ؛ از باطن چه می فهمند ؟

و وجدان آینه ای بود در قلب هر انسانی برای دیدن باطن خود و دیگران !

آنها در برابر وجدان خود قرار گرفته اند ، چهره ی واقعی خود را دیده اند ، مى هراسند و مى فهمند چه هستند . اگر دیگران نیز بفهمند چه ؟

دو راه وجود دارد :

آینه (وجدان) را مى شکنند و مى گریزند که دیگر آن چهره ى پلید را نبینند ؛ و چه نوشدارویی بهتر از نفهمی می توان برای خود و جامعه تجویز کرد ؟

و راه دیگر پذیرفتن است ؛ اراده ای برای تغییر مسیر خود به سوى انسانیت .

آن عده که آینه را شکستند ، خواستند کسانى را که مى فهمند نیز بشکنند ، آنهایی که از خوردن داروی نفهمی سرباز زدند ، تا عاملى براى فهم دیگران نشوند ، تا این نوشدارو در جامعه اثر کند :

و چه ساده است او و فکرش را به تیر افترا و تهمت بستند . باید خرد مى شد !

ایرانى باشى و غیر ایرانى خطابت کنند ، دوست باشى و تو را دشمن خوانند ، روشنفکر باشى و کوته فکر قلمدادت کنند ، ببینى و تو را کور پندارند ، بشنوى و تو را کر بدانند ، پروردگارت را بپرستى و تو را زندیق نامند ، قادر به تکلم باشى اما تو را لال خواهند ، بفهمى و نفهمت خوانند ، زنده باشى اما تو را مرده خواهند . اما ، این را نمی دانستند که بلندترین دیوارها از هر جنسی برای عبور فکر ، و نشت و نشر آن کوتاهترینها هستند !

و در این کویر ، تنها تویى و پروردگارت :

" (( حرفهایى است براى گفتن که اگر گوشى نبود نمى گوییم

 و حرفهایى است براى نگفتن ، حرفهایى که سر به ابتذال گفتن فرود نمى آورند ،

حرفهاى شگفت ، زیبا و اهورایى همین هایند و سرمایه ى ماورایى هر کسى به اندازه ى حرفهایى است که براى نگفتن دارد ،

حرفهاى بى تاب و طاقت فرسا ، که همچون زبانه هاى بى قرار آتشند و کلماتش هر یک انفجارى را به بند کشیده اند ،

کلماتى که پاره هاى ‹‹ بودن ›› آدمى اند . . .

اینان هماره در جستجوى مخاطب خویشند ،

اگر یافتند ، یافته مى شوند ، و در صمیم وجدان او آرام مى گیرند

و اگر مخاطب خویش را نیافتند نیستند . . . )) ( سرود آفرینش – ترجمه دکتر شریعتی – کتاب کویر ) "

فهمش عامل غمش و غم ، اشاره ى محوى به رد وحدت اشیا و در معنای ساده ، تنهایی .

و غم ، چه جایى بهتر از یک قلب مجروح  مى تواند براى سکنى گزیدن برگزیند ؟

 دکتر شریعتی

و دردش درد بودن بود !

هنگام آغاز سفرى تازه است ، بعداز هبوط باید به عرش بازگشت ، رجعت . پرنده ى روح ، خسته از قفس تن ، سیراب از نعمت حیات و تشنه ى دیدن خدا . اراده اى راسخ ، حس پریدن در بال و قفسى بى معنا ، شوقى است براى پریدن و دیدن یار ، قفس محو مى شود و فاصله ها بی معنا !

قلب مجروح ، پر از غم و تنهاتر از همیشه و این بار بدون او و جسم در بیمارستانى در لندن براى دوستان و دشمنان به جاى مى ماند و افکارى که لابه لاى کتابها نقش بسته اند تا نوجوانی ، جوانی و یا پیری آنها را ، بخواند و پیش از آنکه بی اندیشند که چه بگویند بی اندیشند که او چه گفته است ، و پیکرى که سالهاست تشنه ى خاک وطن است .

و یک انسان دیگر ، دور از چشم آدمیان بال گشود و در آسمان هستى محو شد .

دکتر شریعتی افکار زیبایی داشت اما مسلما هر انسانی دچار اشتباه و تندروی هایی می شود و او نیز از این امر مستثنا نبود . به هر حال او انسانی بود با افکاری قابل ستایش !

 

نوشته : حمیدرضا عابدینی

 

اگه کسی تمایل به نوشتن در این وبلاگ را داره در قسمت نظرات یا  ایمیل عنوان کنه - شرایطشم اینه که مطلب تکراری نباشه ( مثل داستان عشق و دیوانگی ) - یا علی