کلوخ

قبل از خواندن حکایت این را بدان که :

معتزله : فرقه ای است که می گویند به دنیا و آخرت دیدن خداوند ممکن نیست و نیکی از خداست و بدی از نفس انسان است و در کل اراده ی انسان در انتخاب افعال خود آزاد است.

معتزلی : یک تن از معتزله

اشاعره : فرقه ای است که می گویند بد و نیک کارها همه آفریده خداوند است و بنده را به هیچ وجه اختیار نیست ( اعتقاد بر جبری بودن امور ). اطلاعات بیشتر لغتنامه ی دهخدا.

حکایتی که آورده شده است ، درست برعکس تعریف معتزله است و در واقع اشاعره است ! چرا ؟ این رو دیگه من نمی دونم. مهم محتوای حکایته ! اینکه کی بوده و  کی گفته مهم نیست  !

 

* * * *

آورده اند که در بغداد ، هر روز یکی از علمای معتزله امامت می کرد. یکی از خلفای بنی عباس که بر مسند خلافت نشسته بود ، معتزلی را رخصت امامت و پیشنمازی داده ، و آن خلیفه از اقوام نزدیک بهلول بود.

چون بهلول به کمال عقل و دانش آراسته بود و عداوت تمام با معتزلی داشت ، هر روز به مسجد می رفت و سخنهای رکیک و ناخوش و درشت به معتزلی می گفت. چون جماعت پیروان معتزلی می دیدند که بهلول نسبت به معتزلی خفت و خواری می رساند ، بهلول را از مسجد بیرون کردند و بعد از آن به امر نماز قیام نمودند.

چون بهلول چنان دید ، روزی پیش از نماز کلوخی برداشت و به مسجد رفت و در زیر منبر پنهان شد. چون وقت نماز شد ، مردم جمع شدند. معتزلی به مسجد آمده نماز گزارد. پس از ادای نماز ، به منبر بر آمده مشغول موعظه گردید. عبارتی برخواند که معنی آن این بود که (( فردای قیامت ، شیطان را عذاب نمی رسد ؛ زیرا که دوزخ آتش است و شیطان هم از آتش است. جنس از جنس متأذی نمی گردد. ))

بهلول خواست که بیرون آید ، صبر کرد. باز معتزلی عبارتی دیگر برخواند که معنی آن عبارت این بود که (( خیر و شر هر دو به رضای خدا است. ))

بهلول خواست که بیرون آید ، باز صبر کرد و خود را ظبط نمود. و در آن اثنا باز معتزلی عبارتی برخواند که معنی آن عبارت این بود که (( خدای تعالی را در روز قیامت می توان رویت نمود. ))

پس از شنیدن این عبارت ، بهلول را دیگر طاقت صبر نماند. از زیر منبر بیرون آمد و کلوخی را که در دست داشت ، بر سر آن معتزلی زد و پیشانی او را بشکست.

بهلول از مسجد بیرون رفت. آن جماعت چون چنان دیدند ، برخاسته آن معتزلی را برداشته به خانه ی خلیفه بردند و شکایت زیادی از بهلول نمودند.

خلیفه از این معنی و عمل بسیار دلتنگ شد و آزرده گردید ، و در فکر این بود که بهلول را آزار رساند و عقاب و سیاست نماید. ناگاه بهلول سر و پای برهنه ، بی سلام داخل گردید و رفت در صدر مجلس ، از معتزلی و خلیفه بالاتر نشست.

چون خلیفه بهلول را دید بسیار عتاب کرد و گفت : ای دیوانه ی بی ادب ! تو چه حق داری که بر امام زمان ادعای زیادتی و تعدی نمایی ؟

بهلول گفت :ای خلیفه ی زمان ، در امر مباحثه و فحص در مسایل رنجش نباشد ! این مرد سه مساله بیان نمود و این کمترین سه مساله ی او را به کلوخی حل نمودم. اگر چنانچه خلیفه توجه فرماید و گوش دهد ، معلوم می شود که این کمترین نسبت به او  بی ادبی نکرده ام ، جز اینکه جواب مساله ی او را گفته ام.

خلیفه فرمودند بیان کن تا بدانیم.

بهلول رو به معتزلی کرد و گفت : ای معتزلی ! تو خود گفتی که شیطان را روز قیامت عذاب نمی رسد ، زیرا که دوزخ آتش است و شیطان هم جنس آتش است ؛ جنس از جنس متأذی نمی شود.

معتزلی گفت : بلی.

بهلول گفت : این کلوخ که بر سر تو زدم ، چه جنس بود ؟

گفت : جنس خاک.

گفت : پس چرا چون بر سر تو زدم ، متأذی شده ای و ضرر رسانید ؟

معتزلی ساکت شد.

باز بهلول گفت که : ای امام مسلمان ، تو خود گفتی که فردای قیامت ، خدا را می توان دید.

گفت : بلی.

گفت کلوخی که من بر سر تو زدم ، درد می کند ؟

گفت : بلی !

گفت : درد را به من بنما تا ببینم.

گفت : درد را چگونه توان دید ؟

گفت : ای امام عالم ، درد جزئی از مخلوقات خداست. هرگاه مخلوق حقیر را نمی توان دید ، خدا را چگونه می توان دید ؟

پس از این گفتگو ، معتزلی ساکت شد و جواب نداد.

باز بهلول گفت : ای امام ، تو خود گفتی که خیر و شر هر دو به رضای خداست.

گفت : بلی.

بهلول گفت که هرگاه چنین باشد ، پس من این کلوخ را به رضای خدا بر سر تو زده ام و تو چرا از من رنجیده ای ؟ و حال اینکه به رضای خدا عمل نموده ام.

 

بعد از این معتزلی خجل مانده و سکوت کرد و به سبب خجالت و رسوایی برخاست و از مجلس بیرون رفت. زیرا چون آفتاب پنهان طالع شود ( طلوع کند )  ، خفاش را دیده کور شود.

 

خورشید ، ندیده چشم ِ خفاش / پیش من و توست در جهان فاش

 

کتاب : کلیات اشعار و آثار فارسی شیخ بهایی

از قسمت : پند اهل دانش و هوش به زبان گربه و موش

نظرات 9 + ارسال نظر
مهتاب شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 14:10 http://www.mahtabss.blogfa.com

salam weblogetun kheili aliye khosham umad be man ham nazar bedid خوشحال میشم

صبور یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 18:48 http://www.perditions.persianblog.com

الهی به امید تو،باشد که ...

مینا شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 16:06

عالى بید

مهدی جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:45 http://akharinpanah.blogsky.com

سلام
قالب نو مبارک
منم قالبمو می خواااممممممممم (یه دونه شکلک گریه)

فریادعیسی چراتی یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 22:14

سلام
اتفاقی دنبال اسم خودم توی وبها می‌گشتم که دیدم یکی از داستانهای کوتاه من با نام مکافات در وبلاگ شما آمده البته یک سال پیش .از لطف شما ممنونم وخصوصا ازطرحی که در انتهای داستان گذاشتید خیلی خوشم آمد قصد دارم مجموعه‌ای از داستانها ی کوتاهم را چاپ کنم شاید طرح شما را برای روی جلد انتخاب کنم باز هم ممنونم.
در ضمن نفهمیدم چطور می‌توان برایتان مطالب جدیدی ارسال کرد غیر از این صفحه نظر .امیدوارم موفق باشید.در ضمن طرح صفحه وموسیقی شما فوق‌العاده است .

یاس دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 17:46 http://www.gheddis.blogsky.com

سلام
خوشحال می شم به منم سر بزنی در ضمن وبلاگم عوض شده

سحر چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 16:52

من تحقیقم این کتاب یعنی موشو گربه شیخ است نظرتان را در مورد کتاب برای من بهایمیلم بفرستید خوشحال مشوم منتظرم

شایان چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1385 ساعت 17:26 http://SHAYAN-MAFIA.BLOGSKY.COM

salam weblog e toon kheily ghashange tabrik migam
maro ham rahnamaee kon mamnun misham

باران شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 13:09 http://www.hastimana.blogfa.com

سلام وبلاگت عالیه دوست دارم با هم دوست بشیم منو لینک کن و جز دوستا قرار بده منتظرتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد