-
گامی به پیش!
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1385 23:27
شیخ ابوسعید یکبار به طوس رسید. مردمان از شیخ استدعاء مجلس کردند ، شیخ اجابت کرد ؛ بامداد در خانقاه ِ استاد تخت بنهادند و مردم می آمدند و می نشستند. چون شیخ بر تخت شد و مقریان قرآن برخواندند و مردم می آمد چندانکه کسی را جای نماند ، مُعََرف برخاست و گفت : خدایش بیامرزد که هر کسی از آنجا که هست یک گام فراتر آید . شیخ گفت...
-
کلوخ
جمعه 27 مردادماه سال 1385 01:14
قبل از خواندن حکایت این را بدان که : معتزله : فرقه ای است که می گویند به دنیا و آخرت دیدن خداوند ممکن نیست و نیکی از خداست و بدی از نفس انسان است و در کل اراده ی انسان در انتخاب افعال خود آزاد است. معتزلی : یک تن از معتزله اشاعره : فرقه ای است که می گویند بد و نیک کارها همه آفریده خداوند است و بنده را به هیچ وجه...
-
علی حقیقتی بر گونه اساطیر
جمعه 13 مردادماه سال 1385 00:24
نوشته ای از دکتر شریعتی پرومته : خدای یونانی که آتش را به انسان داد و مورد خشم خدایان دیگر قرار گرفت و او را در کوهی زنجیر کرده و کرکسی با نوکی چوبین را مامور خوردن جگر او - که هربار بعد از کنده شدن می رویید - کردند ! * * * * * در تاریخ صرفنظر از همه عقایدی که ما داریم ، و صرفنظر از تعصبی که داریم ( به عنوان شیعه به...
-
یک اگر با یک برابر بود ...
پنجشنبه 5 مردادماه سال 1385 19:33
معلم پای تخته داد می زد صورتش از خشم گلگون بود و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود ولی آخر کلاسیها ، لواشک بین خود تقسیم می کردند وان یکی در گوشه ای دیگر " جوانان " را ورق می زد برای اینکه بی خود ، های و هوی می کرد و با آن شور بی پایان ، تساویهای جبری را نشان می داد با خطی خوانا بر روی تخته ای کز ظلمتی تاریک غمگین...
-
خوابگردها
پنجشنبه 29 تیرماه سال 1385 19:01
در شهری که من به دنیا آمدم ، زنی با دخترش زندگی می کرد و هر دو در خواب راه می رفـتند. یک شب که خاموشی جهان را فرا گرفته بود ، آن زن و دخترش که در خواب راه می رفـتند در باغ مه گرفته شان به هم رسیدند. مادر به سخن درآمد و گفت : (( تویی ، تو ، دشمن من ! تویی که جوانی مرا تباه کردی و زندگی ات را بر ویرانه های زندگی من...
-
درد فهمیدن ، درد بودن
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1385 13:48
به مناسبت سالگرد دکتر شریعتی ------------------------------------------------ درد فهمیدن ! همیشه در جوامع مختلف عده ای هستند که ، عده ی دیگر را نفهم می خواهند . افرادی که زندگى را جمع کردن زر ، اطعام شکم و سیر کردن سگ نفس می دانند و مایل به داشتن زور بیشتر براى چپاول بیشتر و اندک مقدارى هم تزویر براى رنگ عوض کردن در...
-
مترسک
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1385 15:18
یک بار به مترسک ی گفتم : " لابد از ایستادن در این دشت خلوت خسته شده ای. " گفت : " لذت ترساندن عمیق و پایدار است ، من از آن خسته نمی شوم." دمی اندیشیدم و گفتم : " درست است ؛ چون که من هم مزه ی این لذت را چشیده ام. " گفت : " فقط کسانی که تن شان از کاه پرُ شده باشد این لذت را می شناسند." آنگاه من از پیش او رفتم ، و...
-
دوستی و کوی "علی چپ "
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1385 17:21
تماس برای بار دوم و این بار من ، خود گوشی را برداشتم : گفت : فلانی هست ؟ گفتم : نه همچین کسی رو اینجا نداریم گفت : شما تازه اونجا نشستید ؟ گفتم : نه عزیزم ما همون قبلی ها هستیم ؛ یک "دوست" ؛ نه خدایا ، شاید "آشنا" واژه ی مناسب تری باشد ، در آن لحظه یاد کوی "علی چپ" افتادم که چه کوی جالبی است ، برای اینکه مدتی خودت را...
-
باران
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1384 19:41
1- این شعر بدون عنوان بود 2- شعر را هم از دید یک دختر بخوانید و هم از دید یک پسر وای ، باران ؛ باران ؛ شیشه ی پنجره را باران شست . از دل من اما ، - چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟ آسمان سربی رنگ ، من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ. می پرد مرغ نگاهم تا دور ، وای ، باران ، باران ، پر مرغان نگاهم را شست . * خواب رویای فراموشیهاست...
-
یک سال گذشت
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1384 18:58
به نام آن وجود یکتا ، آن دادار آسمانها ، آن دادفرمای بی همتا با نهایت تاسف و تاثر و غم و اندوه و درد و فغان و داد و بیداد و غریو و فریاد و عربده و ناله و زجه و مویه و گریه ی فراوان و پس از کلی بر سر و سینه کوفتن ، به اطلاع کلیه ی دوستان و دشمنان ، آشنایان و غریبان ، کسان و نا کسان ، هم ولایتیها و غیر ، می رسانم که...
-
ای عاشق !
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1384 19:53
ای عاشق در انتظار چه نشستی ؟ در انتظار بادهای پاییزی ؟ بارانهای بهاری ؟ برگهای زرد و یا شکوفه های ارغوانی ؟ در انتظار کدامی ؟ انتظار بیهوده است پنجره را باز کن جدار را بشکن ، غبار را بشوی و خاطره ها را به خاطره ها بسپار تا پایان ، پایانها مانده است این است زندگی ، این است روزگار شعر : مسعود فردمنش دفتر شعر : برگ زردی...
-
پریشادخت شعر آدمیزادان
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1384 20:04
1- می خواستم متن زیر را هفته پیش که سالروز مرگ فروغ بود ، در وبلاگم قرار دهم که متاسفانه نشد . 2- شعر اخوان که در انتهای متن آمده است به صورت کامل نمی باشد ( به سلیقه خود قسمتهایی از شعرش را انتخاب کرده ام ) ۳- عنوان این متن در کتاب : خاک پذیرنده اشارتی است به آرامش ( عنوانی که من انتخاب کردم از شعر اخوان بوده است )...
-
جشن مهرگان ، سپندار مذگان ، والنتاین و تشنگی فرهنگی
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1384 18:28
مطلب زیر خلاصه شده ی مقاله ای است که در وبلاگ کانون پژوهشهای ایران شناختی ( http://www.iranshenakht.blogspot.com ) با نام "روز ِ مهر ِ " ایرانیان و "روز ِ وَلِنتاین" مسیحیان آورده شده است . قبل از اینکه روی یکی از لینکهای این مطلب کلیلک کنید این سخن مهندس بازرگان را به یاد داشته باشیم که : اول ایرانیم و بعد مسلمان ! (...
-
زمستان
پنجشنبه 20 بهمنماه سال 1384 21:53
آهنگ وبلاگ برای مدتی عوض شد ؛ در مورد شعر ، تشبیهاتش بسیار زیباست . شاعر باید دیدش به اطراف ، متفاوت با دیگران باشد . در پناه خدا سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت ، سرها در گریبان است . کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را . نگه جز پیش پا را دید ، نتواند ، که ره تاریک و لغزان است . و گر دست محبت سوی کس یازی ، به...
-
مرگ سرخ !
جمعه 14 بهمنماه سال 1384 14:19
هنوز زنده هستم ! از همه ی دوستانی که برام off گذاشته بودند و نظر دادند ممنون و سپاسگزارم . متن زیر را از سخنرانی دکتر شریعتی که در کتابی به نام " امام حسین (ع) نوشته احسان خراسانی " که از نامهای مستعار دکتر بوده است ( شرایط زمانی آن دوره چنین ایجاب می کرده است) و به چاپ رسیده بود، انتخاب کرده ام . در انتخاب متون...
-
ساکت باشید !!! برنادت خوابیده است
جمعه 9 دیماه سال 1384 14:15
دختر پاکی که بعد از 127 سال از مرگش بدنش همچنان مثل یک دسته ی گل تازه است برای کسانی که به وجود خدا ایمان دارند هیچ توضیحی لازم نیست و برای کسانی که به وجود خدا ایمان ندارند هر توضیحی نا ممکن است . Sainte Bernadette Soubirous دیدن مریم مقدس 11 فوریه سال 1858 ( در حدود 147 سال پیش ) - شهر لرد فرانسه ، دختری 14 ساله به...
-
شوق دوست
جمعه 2 دیماه سال 1384 17:59
بُشر حافی گوید : از بازار بغداد یکی را هزار تازیانه بزدند که آه نکرد . آنگه او را به حبس بردند . از پی وی رفتم . پرسیدم : این زخم از بهر چه بود ؟ گفت : از آنکه شیفته عشق م . گفتم : چرا زاری نکردی تا تخفیف نکردندی ؟ گفت : از آنکه م عش و ق م به نظاره بود . به مشاهده ی م عش و ق چنان مستغرق بودم که پروای زاریدن نداشتم ....
-
خورجین
جمعه 25 آذرماه سال 1384 00:29
ببین ای بانوی شرقی ، ای مثل گریه صمیمی همه هرچی دارم اینجاست ، تو این خورجین قدیمی خورجینی که حتی تو خواب از تنم جدا نمیشه ! مثل اسم و سرنوشتم ، دنبالم بوده همیشه بانو بانو ، بانوی شرقیه من ، ای غنی تر از شقایق مال تو ارزونیه تو ، خورجینه قلب این عاشق خورجینم اگه قدیمی ، اگه بی رنگ و پاره برای تو اگه حتی ارزش بردن...
-
مکافات ( ۲ )
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1384 21:26
از ناراحتی به خود میلرزید : اون مرد کی بود ؟ ! زن لبخندی زد و گفت : وای واسه من بلال گرفتی ؟ ! مرد بلال را پرت کرد توی آب دریا و فریاد زد : گفتم اون کی بود ؟ زن چهرهای جدی به خود گرفت وگفت : چیه داد میزنی ؟! مسافربود ، نشونی جاهای دیدنی شهر رو از من پرسید ! مرد نمیتوانست باور کند . خرچنگ قهوهای و بزرگی از کنار...
-
مکافات ( ۱ )
جمعه 15 مهرماه سال 1384 15:39
مرد جوان بیاختیار گریست . مثل خیلی از کسانی که آمدهبودند در مراسم تدفین زنش ، او هم گریه کرد ! کارآگاه جوانی که در مورد علت مرگ زنش تحقیق میکرد به او نزدیک شد ، مرد با گوشهیدستمال اشکش را پاک کرد ، کارآگاه صافبه چشمهایش نگاه میکرد ، مردد بود چه کند ! اما کارآگاه بازوانش را گرفت ، او بی اراده کارآگاه را چندقدمی...
-
پاییزی
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1384 20:13
نگو از گل نگو از یخ که در پاییز م نگاهم کن ، نگاهم کن چه درد انگیزم با من نه گل ، نه آواز ، نه آسمان ، نه پرواز گلِ مرده ی , آوار برگ م پاییزی ام ، هم فصل مرگ م . . . اگر در شب ، اگر در باد ، اگر در اشک می رویم کدامین گل به کدامین باغ ؟ من از پاییز می گویم اگر ماه م ، اگر خورشید ، اگر هم بغض باران همه عشق م همه بخشش...
-
غرور
جمعه 1 مهرماه سال 1384 23:10
سال ها پیش ازین به من گفتی که : (( مرا هیچ دوست می داری ؟ )) گونه ام گرم شد ز سرخ ی شرم شاد و سرمست گفتمت : (( آری ! )) باز دیروز جهد می کردی , که زعهد قدیم یاد آرم . سرد و بی اعتنا تو را گفتم که : (( دگر دوستت نمی دارم ! )) ذره های تنم فغان کردند , که , خدا را ! دروغ می گوید : جز تو نامی زکس نمی آرد , جز تو کامی زکس...
-
بیدار شو !
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1384 11:26
روزی ‹‹ عبدالله مبارک ›› به قصد دیدن بهلول به صحرا رفت . نزد او شد سلام کرد و گفت : ای بهلول ! از تو می خواهم که مرا پندی دهی که در دنیا چون باید زیست تا از معصیت دور بود که من مردی گنهکارم و از عهده ی نَفْس سرکش بر نمی آیم راهی بنما تا از دمِ مبارک ِ تو رستگاری یابم . بهلول وی را گفت : ای عبدالله من خود سرگردانم و به...
-
قشنگ ترین اشتباه
پنجشنبه 17 شهریورماه سال 1384 21:51
حس تو ، نبض تو ، دست تو ، خاطره شد عشق تو ، یاد تو ، اسم تو ، خاطره شد مثل یه قصه زیبا ، مثل یه خواب کوتاه ، من اسم تو گذاشتم Y قشنگ ترین اشتباه بی تو هر لحظه ی من ، شکست بی صدا بود ، این خنده ها دروغه بی تو شادی کجا بود ؟ حس نوازش تو هنوز رو پوست منه ، گرمی خوب دستات منُ آتیش می زنه روزای شادی و عشق حیف چه زود می...
-
مادربزرگ
جمعه 11 شهریورماه سال 1384 09:41
اون مثل فرشته ها بود چشمه ی عشق و صفا بود ، با نگاه مهربونش آیت پاک خدا بود قصه هاش قصه ی بودن ، قصه ی خاطره ها بود ، قلب پاک و روشن او جلوه ی آینه ها بود مادر بزرگ مادر بزرگ بگو کجایی ؟ مادر بزرگ مادر بزرگ پیش خدایی !! یادمه از لب تو چه ها شنیدم ، قصه ها به پاکیه دریا شنیدم چشم تو خورشید آسمون من بود ، دل تو گرمیه...
-
سرود آفرینش
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1384 20:37
سلام . بعد از تقریباً یک ماه دوباره اومدم . امیدوارم دیگه مشکلی پیش نیاد . در مورد لینک هم دوستانی که برای من پیغام گذاشته بودن لینکشون را حتما قرار می دهم . این متن مربوط به کتاب (( کویر )) دکتر علی شریعتی است و متن نسبتاً طولانی است اما به خواندنش نه یکبار بلکه چندین بار ، می ارزد . مطمئن باشید بعداز هر بار خواندن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1384 12:52
سلام فعلا نمی تونم بیام آپ کنم
-
ماجرای دو تا گل سرخ
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1384 09:45
گل سرخ قصمون با شبنم رو گونه هاش ، دوباره دل داده بود به دست عاشقونه هاش خونه ی اون حالا تو یه گلدون سفالی بود ، جای یارش چه قدر تو این غریبی خالی بود یادش افتاد که یه روز یه باغبون دوبوته داشت ، یه بهار اون دو تا رو کنار هم تو باغچه کاشت با نوازشای خورشید طلا ، قد کشیدن ، قصشون شروع شد و همش به هم می خندیدن شبنمای...
-
چند روایت از یک مرگ دلخراش
پنجشنبه 16 تیرماه سال 1384 01:11
( 1 ) زن و شوهر واقعا ٌ عاشق همدیگر بودند . روی بدن مرد اصلاٌ آثاری از شکستگی و یا حتی جراحتی کوچک هم نبود ، اما از آنجا که زن و شوهر مثل یک روح در دو بدن بودند ، بعد از این که روح از بدن زن خارج شد ، مرد هم مجبور شد بمیرد . ( 2 )بعد از آنکه از پیچ جاده گذشتند ، هوا یک باره سرد شد و تگرگ مثل مرگ ناگهانی بر شیشه ی جلوی...
-
لحظه ها
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1384 14:06
لحظههارو با تو بودن ، در نگاه تو شکفتن حس عشق رو در تو دیدن ، مثل رویای تو خوابه با تو رفتن ، با تو موندن ، مثل قصه تو رو خوندن تا همیشه تو رو خواستن مثل تشنگی آبه اگه چشمات من رو میخواست ، تو نگاه تو میمردم ، اگه دستات مال من بود ، جون به دستات میسپردم اگه اسمم رو میخوندی ، دیگه از یاد نمیبردم ، اگه با من تو...