-
من و غروب و جاده
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1384 20:06
دیدم دلم گرفته ، هوای گریه دارم تو این غروب غمگین ، دور از رفیق و یارم دیدم دلم گرفته دنیا به این شلوغی ، این همه آدم اما ، من کسی رو ندارم دیدم غروبه اما ، نه مثل هر غروبی پهنای آسمونُ ، هرگز ندیده بودم ، از غم به این شلوغی *** دیدم که جاده خسته ست از این که عمری بسته ست اونم تموم حرفاش ، یا از هجوم بارون یا از پلی...
-
عشق بورزید تا به شما عشق بورزند
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1384 23:19
روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد . از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد . روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد . تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند . بطور...
-
عشق در یک قدمی است ...
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1384 18:05
بی تو در خلوت تنهایی ماه ، گل نیلوفر من رشد نکرد که جدا از تو همه فاصله ها بی بعدند و چمن ها همه زرد و نگاه آهو منتظر و بی حرکت بی تو خورشید ندارد نوری بی تو اشک شبنم خشک شده بر گلبرگ بی تو گویی که سکون در همه جا پا بر جاست زندگی مثل غروب جمعه ست ، بی تحرک ، دلگیر و کتابیست برای خواندن ، که دمی باز نشد و روی طرح لبم ،...
-
خوابم یا بیدارم
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1384 21:35
خوابم یا بیدارم ؟ تو با منی با من ، همراه و همسایه نزدیک تر از پیرهن باور کنم یا نه ، هرم نفس ها تو ، ایثار تن سوز نجیب دستا تو خوابم یا بیدارم ؟ لمس تنت خواب نیست ، این روشنی از توست ، بگو از آفتاب نیست بگو که بیدارم ، بگو که رؤیا نیست ، بگو که بعد از این جدایی با ما نیست اگه این فقط یه خوابه ، تا ابد بذار بخوابم...
-
پرنده
دوشنبه 15 فروردینماه سال 1384 21:15
توی یک جنگل تن خیس کبود ، یه پرنده آشیونه ساخته بود خون داغ عشق خورشید تو پرش ، جنگل بزرگ خورشید رو سرش تو هوای آفتابی روی درختا می پرید ، تنشُ به جنگل روشن و رشید می کشید * * * تا یه روزی ابرای سنگین اومدن ، دنیای قشنگشُ بهم زدن هر چه صبر کرد آسمون آبی نشد ، ابرا موندن هوا آفتابی نشد بسکه خورشیدشُ ، تو زندون سرد ابرا...
-
پرنده فقط یک پرنده بود
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1384 14:28
پرنده گفت : (( چه بویی ، چه آفتابی ، آه بهار آمده است ، و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت . )) پرنده از لب ایوان پرید ، مثل پیامی پرید و رفت پرنده کوچک بود پرنده فکر نمی کرد پرنده روزنامه نمی خواد پرنده قرض نداشت پرنده آدم ها را نمی شناخت پرنده روی هوا و بر فراز چراغ های خطر در ارتفاع بی خبری می پرید و لحظه های آبی را...
-
دو خط موازی
جمعه 5 فروردینماه سال 1384 20:08
دو خط موازی زاییده شدند . پسرکی در کلاس درس آن ها را روی کاغذ کشید . آن وقت دو خط موازی چشمشان به هم افتاد و در همان یک نگاه قلبشان تپید و مهر یکدیگر را در سینه جای دادند . خط اولی نگاهی پر معنایی به خط دومی کرد و گفت : ما می توانیم زندگی خوبی داشته باشیم . خط دومی از هیجان لرزید . خط اولی ادامه داد : و خانه ای داشته...
-
سال نو مبارک
شنبه 29 اسفندماه سال 1383 17:42
یه کلیپ با حال ( آقایون ببینند امیدوار بشن ، خانوم ها هم ببینند بد نیست !!) تقریباٌ 1.07 مگابایت هست اینم بیشتر باسه خانوم هاست ، اگه دوست دارید یه پسری ببندید ( این عکس اون پسر مورد نظر هست ) و با سوزن و آتش و ... اذیتش کنید این دانلود کنید 411 / kb !! زیاده روی نکنید ، دوستانه برخورد کنید ، لطفا حیف که فرنگی بازیا...
-
آرزو - مناجات
جمعه 28 اسفندماه سال 1383 22:59
آرزو به جان ، جوشم که جویای تو باشم خسی بر موجِ دریایِ تو باشم تمام آرزوهای منی ، کاش یکی از آرزوهای تو باشم !! شعر : شفیعی کدکنی --------------------------- مناجات خدایا خدایا ! تو با آن بزرگی - در آسمان ها - چنین آرزویی بدین کوچکی را توانی برآورد آیا ؟ ! شعر : شفیعی کدکنی امیدوارم ♥
-
چه کسی عشق را نجات می دهد ؟
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1383 20:29
در گوشه ای از این دنیا جزیره ای وجود داشت که در این جزیره تمام احساسات ( غم ، شادی ، غرور ، ثروت ، کینه و …) در کنار هم زندگی می کردنند . یه روز احساس بد شانسی میاد تو میدون جزیره و می گه : من احساس می کنم تا چند وقت دیگه این جزیره زیر آب میره ، من وظیفه خودم می دونستم که بیام بهتون این احساسم رو بگم . همه احساسات بعد...