ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
شیخ ابوسعید یکبار به طوس رسید. مردمان از شیخ استدعاء مجلس کردند ، شیخ اجابت کرد ؛ بامداد در خانقاه ِ استاد تخت بنهادند و مردم می آمدند و می نشستند. چون شیخ بر تخت شد و مقریان قرآن برخواندند و مردم می آمد چندانکه کسی را جای نماند ، مُعََرف برخاست و گفت : خدایش بیامرزد که هر کسی از آنجا که هست یک گام فراتر آید.
شیخ گفت : و صلی الله علی محمد و آله اجمعین ؛
و دست به روی فرود آورد و گفت : هرچه ما خواستیم گفت و جمله ی پیغامبران بگفته اند او بگفت ، خدایش بیامرزد که هرکسی از آنجا که هست یک گام فراتر آید.
چون این کلمه بگفت از تخت فرود آمد و آن روز بیش از این نگفت.
کتاب اسرار التوحید
باب دوم ، فصل دوم
اثر محمد بن منور