نوشته ای از دکتر شریعتی
پرومته : خدای یونانی که آتش را به انسان داد و مورد خشم خدایان دیگر قرار گرفت و او را در کوهی زنجیر کرده و کرکسی با نوکی چوبین را مامور خوردن جگر او - که هربار بعد از کنده شدن می رویید - کردند !
* * * * *
در تاریخ صرفنظر از همه عقایدی که ما داریم ، و صرفنظر از تعصبی که داریم ( به عنوان شیعه به علی ) به انسانی برخورد می کنیم ، که نیاز بشر را به داشتن نمونه های اعلای مطلق فضایلی که در روی زمین ، انسانی جامع آنها نمی تواند باشد ( حتی در اساطیر هم ) و چنین شخصی باید باشد اما نیست ، بر آورده می کند .
نیاز انسان را داشتن مظهر نیرومندی مطلق و قدرت بی شکست که " هرکول " ها را در اساطیر به وجود آورده ، و نیازش را به داشتن مظهر سخنی پاک و صادق و زیبا که منشا آفرینش " دموستنس " در یونان می شود ، این رب النوع در وجود خویش واقعیت بخشیده ، چون هم نمونه ی شمشیر است ، و هم نمونه ی سخن ، و مظهر فداکاری مطلق به خاطر انسان ، که همواره بشر در اندام موهوم " پرومته " ها جستجو می کرده ، در تاریخ پدید آورده است ، نه در اساطیر . به خاطر انسان ، از سعادت ، از مقام و موقعیت و حرمت خویش می گذرد ، و شکست خود و خاندانش را برای مصلحت دیگران تحمل می کند ، و حتی مانند " پرومته " زنجیر را ، و حتی مانند " پرومته " کرکس را و تکه تکه شدن جگر را.
علی ، رب النوع انواع گوناگون عظمتها ، قداستها ، زیباییها و احساسهای مطلق است ، از آنگونه مطلقهایی که بشر همواره دغدغه ی دیدن و پرستیدنش را داشته ، و هرگز نبوده ، و معتقد شده بود ، که ممکن نیست در کالبد یک انسان تحقق پیدا کند ، و ناچار می ساخته است .
علی ، در همان حد مطلقی ، که " پرومته " در اساطیر ، روح تشنه و محتاج انسان را از فداکاری اشباع می کرده ، و " دموستنس " از قدرت و صداقت و لطف سخن و "هرکول " از قدرت و نیرومندی جسم ، و خدایان دیگر از نهایت رقت و محبت و لطافت روح ، همه را در یک رب النوع جمع می کند ، علی ، نیازهایی را که در طول تاریخ انسانها را به خلق نمونه های خیالی ، و به ساختن الهه ها و رب النوعهای فرضی می کشانده ، در تاریخ امروز اشباع می کند .
و از همه شگفت تر ، همه ی فضائل مطلقی را که ما ناچار در اسطوره ها و رب النوعهای مختلف می بینیم ، چرا که تصور می کردیم ، این احساسهای مطلق در یک رب النوع حتی فرضی ، قابل جمع نیست ، در یک اندام عینی جمع کرده است. جنگهایش را ملاحظه می کنیم . و او را مانند یک رب النوع اساطیری می یابیم ، که با خونریزی و بی باکی و نیرومندی شدید در حد مطلق پیکار می کند. به طوری که نیاز انسان را به داشتن ، و بودن یک احساس قدرت مطلق بشری ، سیراب می کند .
و در کوفه ، در برابر یک یتیم ، چنان ضعیف ، و چنان لرزان ، و چنان پریشان می شود ، که رقیق ترین احساس یک مادر را به صورت اساطیری نشان می دهد ، و در مبارزه با دشمن چنان بی باکی و خشونت به خرج می دهد که مظهر خشونت شمشیر است ، و شمشیرش ( ذوالفقار ) مظهر برندگی و خونریزی و بی رحمی نسبت به دشمن در مبارزه است ، و در داخل از این نرم تر ، و از این صمیمی تر ، و از این پر گذشت تر پیدا نمی شود.
در جای دیگر ، علی وقتی می بیند اگر بخواهد به خاطر احقاق حقش شمشیر بکشد ، مرکز خلافت و قدرت اسلامی متلاشی می شود ، و وحدت مسلمین بر باد می رود ، ناگزیر صبر می کند ، یک ربع قرن صبر می کند ، و با شرایطی و در وضعی زندگی می کند ، که درست احساس زندگی " پرومته " ی به زنجیر کشیده را در انسان به وجود می آورد ، اما علی ، به خاطر انسان ، این زنجیر را خود بر اندامش می پیچد. یک ربع قرن خاموشی از طرف روحی که همواره بی قرار است و از ده سالگی وارد نهضت اسلام شده ، به تعبیر خودش صبری با طعم احساس انسانی که ‹‹ خار در چشم و استخوان در گلو ›› است.
در زیبایی سخن ، این مقاله ی کوتاه ، ظرفیت آن را ندارد ، تا از نهج البلاغه این سخن برتر از کلام مخلوق و فروتر از کلام خدا بحث شود ، که خود به عمری دراز و تحقیقی عمیق نیاز دارد ، در اینجا من سخن علی را در 8 یا 10 سالگی نقل می کنم با یک تعبیر و تلقی و بیان زیبایی که نمایشگر روح این کودکی است که دست مهربان فقر ، وی را به خانه پیامبر کشانده و در خانه ی او زندگی می کند . وارد اتاق می شود ، می بیند خدیجه و پیغمبر نماز می خوانند ، برایش شگفت انگیز است که اینها چکار می کنند ، ندیده بود. نماز که تمام شد ، می پرسد چکار می کردید و پیغمبر توضیح می دهد که من از طرف خداوند به نبوت مبعوث شدم ، و این نماز است که در برابر او می خوانم ، و تو را به توحید ، و نبوت خودم دعوت می کنم . این بچه 8 تا 10 ساله ، ولو بالغ چه خواهد گفت ؟ یا فرار می کند ، بدون آنکه هیچ حرفی بزند ، یا می گوید هرچه خودتان می فرمایید من چکاره ام .
اما علی می گوید اجازه بدهید ، فکر کنم ، و با پدرم هم مشورت کنم ، آنوقت نتیجه را به شما خواهم گفت. این علی ، یک بچه عرب 8 ، 10 ساله که این حرف را می زند ، هنوز اسلام نیست ، هنوز تاریخ و تربیت اسلامی نیست ، هنوز آن جنگها و پختگیها نیست ، شب را تا صبح نمی خوابد ، و درباره ی این مساله فکر می کند ، صبح می آید و می گوید من دیشب با خودم فکر کردم که خدا وقتی می خواست مرا خلق کند ، با پدرم مشورت نکرد ، حالا که من می خواهم او را بپرستم ، چرا دیگر با پدرم مشورت کنم ؟ خوب هرچه هست بگو ، اسلام را بر من عرضه کن.
در صحنه ای دیگر در شورایی که " عمر " درست کرد و آن شورای عجیب رندانه ، به ریاست " عبدالرحمن بن عوف " ( که به نظر " عمر " مثلا بزرگترین شخصیت از اصحاب است ) و روشن است که چه خبر ، و چه اوضاعی است ، تمام هستی و سرنوشت علی و خاندانش مطرح است ، برای یک بله در برابر چه ؟ در برابر این قید که " عبدالرحمن " می گوید ( دست می گذارد روی دست علی ) که من با تو به عنوان خلیفه رسول الله بیعت می کنم ، مشروط بر اینکه بر اساس کتاب خدا و سنت پیغمبر و روش شیخین ( ابوبکر و عمر ) رفتار کنی .
جواب چقدر دقیق ، چقدر قاطع ، و چقدر متواضعانه ، و چقدر پاک می گوید : بر اساس کتاب خدا و سنت پیغمبر تا آنجا که بتوانم " آری " اما بر اساس روش شیخین ، من از خود رویه ای دارم ، " نه " ، و علی با چنان ساختمان سیاسی که بنا کردند و در آن شورا کاملا به چشم می خورد ، می داند این جمله که من " از سنت ابوبکر و عمر تبعیت نمی کنم و از خودم رویه ای دارم " به چه قیمت تمام می شود.
بسیار روشن است ، هم " عبدالرحمن " و هم علی کاملا به اوضاع آشنا بودند ، و از همه ی جریانات آگاهی داشتند ، ضمنا علی همه اعضا شورا از عثمان و طلحه و زبیر و سعدبن وقاص را می شناسد ، و می داند که چه خبر است ، و چه درست کردند ، و اصلا می داند که چرا این جمله ، و این قید را گذاشته اند ، برای اینکه آنها هم علی را می شناسند که سخنش به لکه چنین دروغ به ظاهر ناچیز و بی ارزشی ، که در سیاست ، حتی برای روشنفکران و انسان دوستان مجاز است ، آلوده نمی شود.
در داستان بعد که داستان معاویه می باشد ، خلیفه ( علی ) بر اوضاع مسلط نیست ، در مدینه هنوز وضع نا آرام است ، قویترین شخصیتهای سیاسی با حکومت مخالفند ، و از طرفی شام در دست معاویه است و شامیها جز معاویه و ابوسفیان کسی را نمی شناسند ، در چنین موقعیت پیچیده ای یک سیاستمدار متوسط هم می داند که اول باید وضع داخل را آرام کند ، قدرت را در دست بگیرد ، دشمن خطرناک داخلی را فریب بدهد ، تاییدش کند ، و بعد چنانکه همه خلفای بعدی می کردند در فرصت مناسبی ، وقتی خوب بر اوضاع مسلط شد ، دشمن را از بین ببرد اما علی یک لحظه صبر نمی کند ، و یک لحظه حکومت معاویه را تحمل نمی کند و کاملا آگاه است ، که با مخالفت با معاویه و عزل او ، به قیمت جنگ و به قیمت نابودی حکومت خود و فرزندانش تمام می شود ، و خود و خانواده اش در تاریخ ، و در تاریخ اسلام قربانی خواهند شد ، و حکومت به دست بنی امیه و بنی عباس خواهد افتاد . بی تردید اگر به علم امامت هم نباشد ، لااقل چون مردی است که از ده سالگی در آغوش سیاست و مبارزه و کشکشها بوده و از اوضاع و احوال دشمن و تشکیلات وجناحها ، کاملا با خبر است ، مسلما به علم سیاست خواهد دانست که این عمل به چه قیمت تمام می شود ، ولی شکست را می پذیرد تا یک عمل ناحق نکرده باشد . چرا ؟ به خاطر اینکه علی " امام " است ، امام اعم از رهبر سیاسی است ، اعم از نگهبان و سرپرست جامعه است ، اعم از قهرمان ، یا پیشوای ابر مردی است که جامعه ی خودش را در زمان خود به طرفی می راند ، امارت ، سرپرستی زعامت و حتی رهبری می کند ، بلکه " امام " عبارت از یک موجود انسانی است که وجودش ، روح و اخلاقش ، شیوه ی زندگیش به انسانها نشان می دهد که چگونه باید بود ، و چگونه باید زیست ، این نقش را که به طور مداوم در طول تاریخ ، پیشوایان و قهرمانان و حتی رب النوعهای موهوم اساطیری از نظر تربیتی ، بر افراد انسانی داشتند ، امام داراست.
وی تجسم عینی ارزشهای اعتقادی و تحقق انسانی مفاهیم فکری و نمونه ی محسوس مریی حقایقی است که یک مکتب بدانها می خواند و می کوشد تا انسانها را با آنها بپرورد. در وجود وی ، یک ایدئولوژی ، عینیت و واقعیت و تجسم واقعی دارد ، یعنی در او ارزشها و ایده ها و نیکیها و مسئولیتها ، گوشت و پوست و خون شده اند و زندگی می کنند ، این است معنی " من کتاب ناطقم"
بنابراین " امام " کسی است که با بودن خودش ، با انیدشیدن و گفتن خودش و با شکل زندگی کردن خودش ، به انسانها نشان می دهد ، که تا اینجا می توانید بشوید و بیایید ، و تا این مرحله می توانید ارتقا پیدا کنید ، و از این صراط و مسیر باید حرکت کنید و بدینگونه باید خویش را بسازید و بپرورید ، و حیات و حرکت خودتان را با این علایم ، و این نمادها ، جهت گیری کنید.
بنابراین امام کسی است که نه تنها در یکی از ابعاد سیاسی و اقتصادی ، روابط اجتماعی ، و یا حتی در یک زمان محدود ، انسانها را رهبری می کند ( که به این معنی یک رهبر است ، و خلیفه و امیر هم هست و این محدود به عصر حیات خودش است ) بلکه انسان را در همه ی ابعاد گوناگون انسانی خودش نمونه می دهد ( و به این معنی است که امام همیشه و در همه جا حاضر و شاهد است و زنده ی جاوید ).
بنابراین " امام " انسانی است که هست از آنگونه انسانهایی که باید باشد ، اما نیست این است که ( از زبان علی ) من نه رهبر شما هستم ، برای اینکه رهبر شما نباید شکست بخورد ، اما نمونه نباید بلغزد ، نباید کوچکترین ضعف در زندگیش داشته باشد ، نباید کوچکترین نقص و آلودگی در هیچ یک از فضایل و احساسات و اندیشه ها و اعمالش داشته باشد.
" امام " است ، یعنی نمونه و سرمشق مطلق همه ی فضایل متعالی انسانی در ابعاد گوناگون است . بنابراین علی به عنوان نمونه ی عدالت نمی تواند یک ظلم را به خاطر مصلحت بپذیرد . " زیرا مصلحت آلوده می کند حقیقت را " مصلحت علی تحمل معاویه است ، برای اینکه بعد پیروز شود ، چراکه تحمل معاویه به عنوان یک رهبر سیاسی جامعه مجاز است ، اما به عنوان کسی که می خواهد نمونه ی عدالت باشد ، عدالتی که شکستی ندارد ، و یک ذره ظلم و نادرستی را به هیچ قیمتی تحمل نمی کند ، برای این ضعف است ، برای این نقص است. چون می خواهد " اسطوره ای واقعیت یافته در تاریخ " را به عالم ، و به آینده نشان بدهد.
علی رهبر جامعه مدینه نیست ، رهبر جامعه ی عرب قرن هفتم نیست ، بلکه به عنوان نمونه ی یک انسان کامل می خواهد نشان بدهد ، وقتی که اصلی را حق می دانیم ، و هنگامی که فضیلتی را فضیلت می دانیم ، هرگز به خاطر هیچ مصلحتی نباید پلیدی و ضعف و خیانت را تحمل کنیم ، ولو به قیمت سرنوشت " پرومته " ، ولو به قیمت سرنوشت خودم ، که یک ربع قرن باید رنج را تحمل کنم ، ولو به قیمت نابود شدن سرنوشت خودم ، و همه ی فرزندانم نباید این کوچکترین ضعف و نقص را تحمل کنم ، چرا که من رب النوع فضایل ایده آل انسانی هستم ، که همواره بشر ، دغدغه ی داشتن و پرستیدن و تقلیدش را داشته، و در روی زمین نمی یافته است. این نمونه های متعالی اساطیری نباید ضعیف باشند و نباید به مصلحت و سودجویی برای پیروزی و موفقیت خود آلوده باشند نمونه است ، رهبر نیست ، راهنما است ، امام مبین است.
اینست که علی ، نمونه ی متعالی سخنان پاک و صادق و زیبا در حد مطلق است ، و قهرمان شهامت و گستاخی در میدان جنگ است و مظهر پاکی روح در حد اساطیر و تخیل فرض انسان در طول تاریخ است ، و اسطوره ی محبت و رقت و لطافت روح است .
و رب النوع عدل خشک و دقیقی می باشد که حتی برای مرد نسبتا خوب مانند " عقیل " برادرش قابل تحمل نیست ، و نمونه ی اعلای تحمل است در جایی که تحمل نکردن خیانت است ، و مظهر اعلای همه ی زیبایی ها و فضایلی است که همواره انسان نیازمندش بوده و نداشته و علی بدین معنی امام است ، " امام " انسانی است از آنگونه انسانهایی که باید باشد اما نیست ، و بشر همواره می ساخته است ، ولی در تاریخ یک نمونه هست ، علی ( ع ). ] در کل متن دکتر فقط از این قسمت به بعد ( علیه السلام ) را آورده است ، شاید منظورش این بوده که اول بشناسیم و بعد از شناخت ، القابی را به فردی بدهیم ، نه از سر داشتن محبت ، آن هم بدون شناخت [
و علی ( ع ) نه تنها ، امام است ، بلکه دارای مزیتی است که در تاریخ ، هیچ شخصیتی واجد آن نبوده است و آن اینکه علی ( ع ) یک خانواده امام است ، یعنی یک خانواده ی اساطیری ، خانواده ای که در آن :
پدر علی ( ع ) است ،
مادر فاطمه است .
پسران این خانواده حسن و حسین ( ع ) اند
و دختر این خانواده زینب است .
نوشته دکتر علی شریعتی
کتاب : علی حقیقتی بر گونه ی اساطیر
حرفهای خودم :
1- از کسانی که علی (ع) را الگوی زندگی خود می دانند باید خواست تا دستان پینه بسته شان که همچون مولایشان هنگام شخم زدن پینه بسته است و از زحمت خود نه پول بیت المال ، نان خود را به دست می آورند ، نه به ما ، به خود نشان دهند !
2- کسانی که ضد عرب هستند و از هر قشری از این قوم متنفر ، و همچنین خود را وابسته به نژاد پاک آریا می دانند ، اول اینکه وحشی گری برای همه ی اقوام بوده است ( از جمله آریاییها – هنگام مهاجرات به ایران و قتل عام قبایل ایرانی ) و تا عصر حاضر نیز ادامه داشته و خواهد داشت . فقط در پوسته ای به نام تمدن خود را مخفی ساخته و در لحظاتی از قبیل گشنگی ، تشنگی ، خستگی و ... خود را نشان می دهد. نمونه ی آشکار جنگهایی که در دنیا رخ می دهد و پنهان آن ، متروی تهران . اینها به کنار به عنوان کسی که پرچم دار آریایی هستی برای ایران خود چه کرده ای ؟ حرف خوب می زنیم ، عمل نه ! بدتراز آن فراموش نکنیم که از چه چیزی آفریده شده ایم ؛ منظورم همان نطفه و یا لجن بویناکی که در قرآن هم از آن یاد شده است . امانتی به انسان داده شده است ، هنگامی که به دنیا آمده ایم ، آدم بوده ایم و در هنگامی که از این دنیا می رویم باید آدم باشیم . در غیر این صورت در امانت خداوندی خیانت کرده ایم .
3- کسی که هنگام نماز انگشتر خود را به فقیر می دهد و یا در ماه رمضان تا سه مرتبه غدای خود را می بخشد و مهمتر از آن جان خود را به خطر می اندازد و به جای پیامبر در تخت او می خوابد تا کافران او را به جای پیامبر بکشند ، و در قرآن اسمی برده نمی شود . نام چه اهمیتی دارد ؟ به نظر من شاید برای این است که خداوند می خواهد این را بگوید که تو هم می توانی چنین باشی و نمی خواهد کاری بزرگ و زیبا در اسمی بزرگتر از آن مخفی شود و در خیال خود بپروارنیم که از عهده ی ما خارج است . فقط صحبت از انسانی است که این کار را می کند ، نه خدا ، نه اسطوره ، صحبت از انسان است همین !
4- متاسفانه علی (ع) که انسان بوده است را دوباره به هیبت اسطوره ها می بریم ، معکوس تعریفی که دکتر می آورد ، از اینکه تمام اساطیر می توانند در یک انسان جمع شوند ، ولی ما می آییم و انسان را اسطوره می کنیم ! صحبت از این است که کسی می آید و صحبت از این می کند که معصومین از گِل مرغوب و دیگر انسانها از گل پلید ساخته شده اند و اگر خوبی در دیگر انسانها است به خاطر این است که گلی از آنها در این گل پلید مخلوت شده است این می شود روضه ی رضوان. شیعه به بهشت می رود ، دنیا برای پنج تن آل عبا به وجود آمده ! با عقل جور در نمی آید ! مگر همه چیز باید در خور عقل باشد ؟ نه ، اما از نتایج آن می توان فهمید چه می شود. آنقدر در این مسایل غرق می شویم که علی می شود خدا ( علی اللهی می شوند ) ، در شهری در همین نزدیکی خودمان هیاتی جمع می شود که فاطمه را به عنوان خدا می پرستند . می شوند رب النوع در حالی که فقط انسان هستند . یکی قلاده به گردن می اندازد و می شود سگ حسین ، در حالی که شهادت او برای حیوانات نبود برای انسانها بود ! نمی دانم شاید آن واعظ نمی داند که این سخنان از آنها اسطوره ای می سازد دست نیافتنی ! فراتر از انسان ، یعنی " ای مستمع من تو نمی توانی مثل آنها شوی " چرا که تو همجنس آنها نیستی ، در حالی که آنها این طریقت و راه را به عنوان یک انسان نشان دادند که یک انسان تا کجاها می تواند برود ! اینکه فقط شیعه نیست که به بهشت می رود لطف خدا شامل همه هست حتی کافر ! کسی مثل " جان هیک " محقق غربی می آید و صحبت از کثرت گرایی دینی می کند . یعنی اینکه در همه ی ادیان الهی امکان رستگاری هست ، و رستگاری به یک دین و مذهب ختم نمی شود ولی ما در دنیای اسطوره ها و مذهب خویش غرق می شویم .
5- عشق مگر بدون شناخت می شود ؟ آری می شود اما ...
معلم پای تخته داد می زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی آخر کلاسیها ،
لواشک بین خود تقسیم می کردند
وان یکی در گوشه ای دیگر " جوانان " را ورق می زد
برای اینکه بی خود ، های و هوی می کرد و با آن شور بی پایان ،
تساویهای جبری را نشان می داد
با خطی خوانا بر روی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین نوشت : یک با یک برابر است .
از میان جمع شاگردان یکی برخاست ، همیشه یکنفر باید بپاخیزد ...
به آرامی سخن سر داد :
تساوی اشتباهی فاحش و محض است !
نگاه بچه ها ناگه به یکسو خیره و گشت و
معلم مات برجا ماند .
و او پرسید : اگر یک فرد انسان ، واحد یک بود ،
آیا باز یک با یک برابر بود ؟
سکوت مدهشی بود و سوالی سخت .
معلم خشمگین فریاد زد : آری برابر بود !
و او با پوزخندی گفت :
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود و آنکه
قلب پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه صورت نقره گون ، چون قرص مه می داشت بالا بود
وان سیه چرده که می نالید پایین بود
اگر یک فرد انسان واحد یک بود ، این تساوی زیر و رو می شد
حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفتخواران از کجا آماده می گردید ؟
یا چه کس دیوار چینها را بنا می کرد ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد ؟
یا که زیر ضربت شلاق له می گشت ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد ؟
معلم ناله آسا گفت :
بچه ها در جزوه های خویش بنویسید ، " یک با یک برابر نیست ... "
شعر : خسرو گلسرخی
کتاب : ای سرزمین من
به کوشش : کاوه گوهرین
* * * *
در فروردین ماه 1352 با نفوذ ساواک به یک محفل روشنفکری ، که گلسرخی نیز با آن مرتبط بود ، شاعر به همراه عده ای دیگر به اتهام قصد اعدام انقلابی شاه دستگیر و روانه سیاهچاله های اوین شد ؛ او و " کرامت الله دانشیان " محکوم به اعدام شدند و در سحرگاه بیست و هشتم بهمن ماه 1352 و در میدان " چیت گر " تیر باران شدند .
دادگاه نظامی – خسرو گلسرخی – آخرین گفته ها :
(( به نام نامی مردم ؛ من در دادگاهی که نه قانونی بودن و نه صلاحیت آن را قبول داردم ، از خود دفاع نمی کنم . به عنوان یک مارکسییت ، خطابم با خلق و تاریخ است. هر چه شما بر من بیشتر بتازید من بیشتر بر خود می بالم ، چرا که هر چه از شما دورتر باشم ، به مردم نزدیکترم و هر چه کینه ی شما به من و عقایدم شدیدتر باشد ، لطف و حمایت توده مردم از من قوی تر است. حتی اگر مرا به گور بسپارید که خواهید سپرد ، مردم از جسدم پرچم و سرود می سازند. ))
او در ادامه گفت : (( زندگی امام حسین ، نمودار زندگی کنونی ماست که جان بر کف برای خلقهای محروم میهن خود ، در این دادگاه محاکمه می شویم. او در اقلیت بود و یزید ، بارگاه و قشون و حکومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد. هر چند که یزید گوشه ای از تایخ را اشغال کرد ولی آنچه که در تداوم تاریخ تکرار شد ، راه حسین و پایداری او بود نه حکومت یزید. آنچه را که خلقها تکرار کردند و می کنند راه حسین است. ))
وقتی دادگاه نظامی حکم اعدام گلسرخی و دانشیان را قرائت کرد آن دو فقط لبخند زدند و بعد دست یکدیگر را به گرمی فشردند و در آغوش هم فرو رفتند .