نوشته ای از دکتر شریعتی
پرومته : خدای یونانی که آتش را به انسان داد و مورد خشم خدایان دیگر قرار گرفت و او را در کوهی زنجیر کرده و کرکسی با نوکی چوبین را مامور خوردن جگر او - که هربار بعد از کنده شدن می رویید - کردند !
* * * * *
در تاریخ صرفنظر از همه عقایدی که ما داریم ، و صرفنظر از تعصبی که داریم ( به عنوان شیعه به علی ) به انسانی برخورد می کنیم ، که نیاز بشر را به داشتن نمونه های اعلای مطلق فضایلی که در روی زمین ، انسانی جامع آنها نمی تواند باشد ( حتی در اساطیر هم ) و چنین شخصی باید باشد اما نیست ، بر آورده می کند .
نیاز انسان را داشتن مظهر نیرومندی مطلق و قدرت بی شکست که " هرکول " ها را در اساطیر به وجود آورده ، و نیازش را به داشتن مظهر سخنی پاک و صادق و زیبا که منشا آفرینش " دموستنس " در یونان می شود ، این رب النوع در وجود خویش واقعیت بخشیده ، چون هم نمونه ی شمشیر است ، و هم نمونه ی سخن ، و مظهر فداکاری مطلق به خاطر انسان ، که همواره بشر در اندام موهوم " پرومته " ها جستجو می کرده ، در تاریخ پدید آورده است ، نه در اساطیر . به خاطر انسان ، از سعادت ، از مقام و موقعیت و حرمت خویش می گذرد ، و شکست خود و خاندانش را برای مصلحت دیگران تحمل می کند ، و حتی مانند " پرومته " زنجیر را ، و حتی مانند " پرومته " کرکس را و تکه تکه شدن جگر را.
علی ، رب النوع انواع گوناگون عظمتها ، قداستها ، زیباییها و احساسهای مطلق است ، از آنگونه مطلقهایی که بشر همواره دغدغه ی دیدن و پرستیدنش را داشته ، و هرگز نبوده ، و معتقد شده بود ، که ممکن نیست در کالبد یک انسان تحقق پیدا کند ، و ناچار می ساخته است .
علی ، در همان حد مطلقی ، که " پرومته " در اساطیر ، روح تشنه و محتاج انسان را از فداکاری اشباع می کرده ، و " دموستنس " از قدرت و صداقت و لطف سخن و "هرکول " از قدرت و نیرومندی جسم ، و خدایان دیگر از نهایت رقت و محبت و لطافت روح ، همه را در یک رب النوع جمع می کند ، علی ، نیازهایی را که در طول تاریخ انسانها را به خلق نمونه های خیالی ، و به ساختن الهه ها و رب النوعهای فرضی می کشانده ، در تاریخ امروز اشباع می کند .
و از همه شگفت تر ، همه ی فضائل مطلقی را که ما ناچار در اسطوره ها و رب النوعهای مختلف می بینیم ، چرا که تصور می کردیم ، این احساسهای مطلق در یک رب النوع حتی فرضی ، قابل جمع نیست ، در یک اندام عینی جمع کرده است. جنگهایش را ملاحظه می کنیم . و او را مانند یک رب النوع اساطیری می یابیم ، که با خونریزی و بی باکی و نیرومندی شدید در حد مطلق پیکار می کند. به طوری که نیاز انسان را به داشتن ، و بودن یک احساس قدرت مطلق بشری ، سیراب می کند .
و در کوفه ، در برابر یک یتیم ، چنان ضعیف ، و چنان لرزان ، و چنان پریشان می شود ، که رقیق ترین احساس یک مادر را به صورت اساطیری نشان می دهد ، و در مبارزه با دشمن چنان بی باکی و خشونت به خرج می دهد که مظهر خشونت شمشیر است ، و شمشیرش ( ذوالفقار ) مظهر برندگی و خونریزی و بی رحمی نسبت به دشمن در مبارزه است ، و در داخل از این نرم تر ، و از این صمیمی تر ، و از این پر گذشت تر پیدا نمی شود.
در جای دیگر ، علی وقتی می بیند اگر بخواهد به خاطر احقاق حقش شمشیر بکشد ، مرکز خلافت و قدرت اسلامی متلاشی می شود ، و وحدت مسلمین بر باد می رود ، ناگزیر صبر می کند ، یک ربع قرن صبر می کند ، و با شرایطی و در وضعی زندگی می کند ، که درست احساس زندگی " پرومته " ی به زنجیر کشیده را در انسان به وجود می آورد ، اما علی ، به خاطر انسان ، این زنجیر را خود بر اندامش می پیچد. یک ربع قرن خاموشی از طرف روحی که همواره بی قرار است و از ده سالگی وارد نهضت اسلام شده ، به تعبیر خودش صبری با طعم احساس انسانی که ‹‹ خار در چشم و استخوان در گلو ›› است.
در زیبایی سخن ، این مقاله ی کوتاه ، ظرفیت آن را ندارد ، تا از نهج البلاغه این سخن برتر از کلام مخلوق و فروتر از کلام خدا بحث شود ، که خود به عمری دراز و تحقیقی عمیق نیاز دارد ، در اینجا من سخن علی را در 8 یا 10 سالگی نقل می کنم با یک تعبیر و تلقی و بیان زیبایی که نمایشگر روح این کودکی است که دست مهربان فقر ، وی را به خانه پیامبر کشانده و در خانه ی او زندگی می کند . وارد اتاق می شود ، می بیند خدیجه و پیغمبر نماز می خوانند ، برایش شگفت انگیز است که اینها چکار می کنند ، ندیده بود. نماز که تمام شد ، می پرسد چکار می کردید و پیغمبر توضیح می دهد که من از طرف خداوند به نبوت مبعوث شدم ، و این نماز است که در برابر او می خوانم ، و تو را به توحید ، و نبوت خودم دعوت می کنم . این بچه 8 تا 10 ساله ، ولو بالغ چه خواهد گفت ؟ یا فرار می کند ، بدون آنکه هیچ حرفی بزند ، یا می گوید هرچه خودتان می فرمایید من چکاره ام .
اما علی می گوید اجازه بدهید ، فکر کنم ، و با پدرم هم مشورت کنم ، آنوقت نتیجه را به شما خواهم گفت. این علی ، یک بچه عرب 8 ، 10 ساله که این حرف را می زند ، هنوز اسلام نیست ، هنوز تاریخ و تربیت اسلامی نیست ، هنوز آن جنگها و پختگیها نیست ، شب را تا صبح نمی خوابد ، و درباره ی این مساله فکر می کند ، صبح می آید و می گوید من دیشب با خودم فکر کردم که خدا وقتی می خواست مرا خلق کند ، با پدرم مشورت نکرد ، حالا که من می خواهم او را بپرستم ، چرا دیگر با پدرم مشورت کنم ؟ خوب هرچه هست بگو ، اسلام را بر من عرضه کن.
در صحنه ای دیگر در شورایی که " عمر " درست کرد و آن شورای عجیب رندانه ، به ریاست " عبدالرحمن بن عوف " ( که به نظر " عمر " مثلا بزرگترین شخصیت از اصحاب است ) و روشن است که چه خبر ، و چه اوضاعی است ، تمام هستی و سرنوشت علی و خاندانش مطرح است ، برای یک بله در برابر چه ؟ در برابر این قید که " عبدالرحمن " می گوید ( دست می گذارد روی دست علی ) که من با تو به عنوان خلیفه رسول الله بیعت می کنم ، مشروط بر اینکه بر اساس کتاب خدا و سنت پیغمبر و روش شیخین ( ابوبکر و عمر ) رفتار کنی .
جواب چقدر دقیق ، چقدر قاطع ، و چقدر متواضعانه ، و چقدر پاک می گوید : بر اساس کتاب خدا و سنت پیغمبر تا آنجا که بتوانم " آری " اما بر اساس روش شیخین ، من از خود رویه ای دارم ، " نه " ، و علی با چنان ساختمان سیاسی که بنا کردند و در آن شورا کاملا به چشم می خورد ، می داند این جمله که من " از سنت ابوبکر و عمر تبعیت نمی کنم و از خودم رویه ای دارم " به چه قیمت تمام می شود.
بسیار روشن است ، هم " عبدالرحمن " و هم علی کاملا به اوضاع آشنا بودند ، و از همه ی جریانات آگاهی داشتند ، ضمنا علی همه اعضا شورا از عثمان و طلحه و زبیر و سعدبن وقاص را می شناسد ، و می داند که چه خبر است ، و چه درست کردند ، و اصلا می داند که چرا این جمله ، و این قید را گذاشته اند ، برای اینکه آنها هم علی را می شناسند که سخنش به لکه چنین دروغ به ظاهر ناچیز و بی ارزشی ، که در سیاست ، حتی برای روشنفکران و انسان دوستان مجاز است ، آلوده نمی شود.
در داستان بعد که داستان معاویه می باشد ، خلیفه ( علی ) بر اوضاع مسلط نیست ، در مدینه هنوز وضع نا آرام است ، قویترین شخصیتهای سیاسی با حکومت مخالفند ، و از طرفی شام در دست معاویه است و شامیها جز معاویه و ابوسفیان کسی را نمی شناسند ، در چنین موقعیت پیچیده ای یک سیاستمدار متوسط هم می داند که اول باید وضع داخل را آرام کند ، قدرت را در دست بگیرد ، دشمن خطرناک داخلی را فریب بدهد ، تاییدش کند ، و بعد چنانکه همه خلفای بعدی می کردند در فرصت مناسبی ، وقتی خوب بر اوضاع مسلط شد ، دشمن را از بین ببرد اما علی یک لحظه صبر نمی کند ، و یک لحظه حکومت معاویه را تحمل نمی کند و کاملا آگاه است ، که با مخالفت با معاویه و عزل او ، به قیمت جنگ و به قیمت نابودی حکومت خود و فرزندانش تمام می شود ، و خود و خانواده اش در تاریخ ، و در تاریخ اسلام قربانی خواهند شد ، و حکومت به دست بنی امیه و بنی عباس خواهد افتاد . بی تردید اگر به علم امامت هم نباشد ، لااقل چون مردی است که از ده سالگی در آغوش سیاست و مبارزه و کشکشها بوده و از اوضاع و احوال دشمن و تشکیلات وجناحها ، کاملا با خبر است ، مسلما به علم سیاست خواهد دانست که این عمل به چه قیمت تمام می شود ، ولی شکست را می پذیرد تا یک عمل ناحق نکرده باشد . چرا ؟ به خاطر اینکه علی " امام " است ، امام اعم از رهبر سیاسی است ، اعم از نگهبان و سرپرست جامعه است ، اعم از قهرمان ، یا پیشوای ابر مردی است که جامعه ی خودش را در زمان خود به طرفی می راند ، امارت ، سرپرستی زعامت و حتی رهبری می کند ، بلکه " امام " عبارت از یک موجود انسانی است که وجودش ، روح و اخلاقش ، شیوه ی زندگیش به انسانها نشان می دهد که چگونه باید بود ، و چگونه باید زیست ، این نقش را که به طور مداوم در طول تاریخ ، پیشوایان و قهرمانان و حتی رب النوعهای موهوم اساطیری از نظر تربیتی ، بر افراد انسانی داشتند ، امام داراست.
وی تجسم عینی ارزشهای اعتقادی و تحقق انسانی مفاهیم فکری و نمونه ی محسوس مریی حقایقی است که یک مکتب بدانها می خواند و می کوشد تا انسانها را با آنها بپرورد. در وجود وی ، یک ایدئولوژی ، عینیت و واقعیت و تجسم واقعی دارد ، یعنی در او ارزشها و ایده ها و نیکیها و مسئولیتها ، گوشت و پوست و خون شده اند و زندگی می کنند ، این است معنی " من کتاب ناطقم"
بنابراین " امام " کسی است که با بودن خودش ، با انیدشیدن و گفتن خودش و با شکل زندگی کردن خودش ، به انسانها نشان می دهد ، که تا اینجا می توانید بشوید و بیایید ، و تا این مرحله می توانید ارتقا پیدا کنید ، و از این صراط و مسیر باید حرکت کنید و بدینگونه باید خویش را بسازید و بپرورید ، و حیات و حرکت خودتان را با این علایم ، و این نمادها ، جهت گیری کنید.
بنابراین امام کسی است که نه تنها در یکی از ابعاد سیاسی و اقتصادی ، روابط اجتماعی ، و یا حتی در یک زمان محدود ، انسانها را رهبری می کند ( که به این معنی یک رهبر است ، و خلیفه و امیر هم هست و این محدود به عصر حیات خودش است ) بلکه انسان را در همه ی ابعاد گوناگون انسانی خودش نمونه می دهد ( و به این معنی است که امام همیشه و در همه جا حاضر و شاهد است و زنده ی جاوید ).
بنابراین " امام " انسانی است که هست از آنگونه انسانهایی که باید باشد ، اما نیست این است که ( از زبان علی ) من نه رهبر شما هستم ، برای اینکه رهبر شما نباید شکست بخورد ، اما نمونه نباید بلغزد ، نباید کوچکترین ضعف در زندگیش داشته باشد ، نباید کوچکترین نقص و آلودگی در هیچ یک از فضایل و احساسات و اندیشه ها و اعمالش داشته باشد.
" امام " است ، یعنی نمونه و سرمشق مطلق همه ی فضایل متعالی انسانی در ابعاد گوناگون است . بنابراین علی به عنوان نمونه ی عدالت نمی تواند یک ظلم را به خاطر مصلحت بپذیرد . " زیرا مصلحت آلوده می کند حقیقت را " مصلحت علی تحمل معاویه است ، برای اینکه بعد پیروز شود ، چراکه تحمل معاویه به عنوان یک رهبر سیاسی جامعه مجاز است ، اما به عنوان کسی که می خواهد نمونه ی عدالت باشد ، عدالتی که شکستی ندارد ، و یک ذره ظلم و نادرستی را به هیچ قیمتی تحمل نمی کند ، برای این ضعف است ، برای این نقص است. چون می خواهد " اسطوره ای واقعیت یافته در تاریخ " را به عالم ، و به آینده نشان بدهد.
علی رهبر جامعه مدینه نیست ، رهبر جامعه ی عرب قرن هفتم نیست ، بلکه به عنوان نمونه ی یک انسان کامل می خواهد نشان بدهد ، وقتی که اصلی را حق می دانیم ، و هنگامی که فضیلتی را فضیلت می دانیم ، هرگز به خاطر هیچ مصلحتی نباید پلیدی و ضعف و خیانت را تحمل کنیم ، ولو به قیمت سرنوشت " پرومته " ، ولو به قیمت سرنوشت خودم ، که یک ربع قرن باید رنج را تحمل کنم ، ولو به قیمت نابود شدن سرنوشت خودم ، و همه ی فرزندانم نباید این کوچکترین ضعف و نقص را تحمل کنم ، چرا که من رب النوع فضایل ایده آل انسانی هستم ، که همواره بشر ، دغدغه ی داشتن و پرستیدن و تقلیدش را داشته، و در روی زمین نمی یافته است. این نمونه های متعالی اساطیری نباید ضعیف باشند و نباید به مصلحت و سودجویی برای پیروزی و موفقیت خود آلوده باشند نمونه است ، رهبر نیست ، راهنما است ، امام مبین است.
اینست که علی ، نمونه ی متعالی سخنان پاک و صادق و زیبا در حد مطلق است ، و قهرمان شهامت و گستاخی در میدان جنگ است و مظهر پاکی روح در حد اساطیر و تخیل فرض انسان در طول تاریخ است ، و اسطوره ی محبت و رقت و لطافت روح است .
و رب النوع عدل خشک و دقیقی می باشد که حتی برای مرد نسبتا خوب مانند " عقیل " برادرش قابل تحمل نیست ، و نمونه ی اعلای تحمل است در جایی که تحمل نکردن خیانت است ، و مظهر اعلای همه ی زیبایی ها و فضایلی است که همواره انسان نیازمندش بوده و نداشته و علی بدین معنی امام است ، " امام " انسانی است از آنگونه انسانهایی که باید باشد اما نیست ، و بشر همواره می ساخته است ، ولی در تاریخ یک نمونه هست ، علی ( ع ). ] در کل متن دکتر فقط از این قسمت به بعد ( علیه السلام ) را آورده است ، شاید منظورش این بوده که اول بشناسیم و بعد از شناخت ، القابی را به فردی بدهیم ، نه از سر داشتن محبت ، آن هم بدون شناخت [
و علی ( ع ) نه تنها ، امام است ، بلکه دارای مزیتی است که در تاریخ ، هیچ شخصیتی واجد آن نبوده است و آن اینکه علی ( ع ) یک خانواده امام است ، یعنی یک خانواده ی اساطیری ، خانواده ای که در آن :
پدر علی ( ع ) است ،
مادر فاطمه است .
پسران این خانواده حسن و حسین ( ع ) اند
و دختر این خانواده زینب است .
نوشته دکتر علی شریعتی
کتاب : علی حقیقتی بر گونه ی اساطیر
حرفهای خودم :
1- از کسانی که علی (ع) را الگوی زندگی خود می دانند باید خواست تا دستان پینه بسته شان که همچون مولایشان هنگام شخم زدن پینه بسته است و از زحمت خود نه پول بیت المال ، نان خود را به دست می آورند ، نه به ما ، به خود نشان دهند !
2- کسانی که ضد عرب هستند و از هر قشری از این قوم متنفر ، و همچنین خود را وابسته به نژاد پاک آریا می دانند ، اول اینکه وحشی گری برای همه ی اقوام بوده است ( از جمله آریاییها – هنگام مهاجرات به ایران و قتل عام قبایل ایرانی ) و تا عصر حاضر نیز ادامه داشته و خواهد داشت . فقط در پوسته ای به نام تمدن خود را مخفی ساخته و در لحظاتی از قبیل گشنگی ، تشنگی ، خستگی و ... خود را نشان می دهد. نمونه ی آشکار جنگهایی که در دنیا رخ می دهد و پنهان آن ، متروی تهران . اینها به کنار به عنوان کسی که پرچم دار آریایی هستی برای ایران خود چه کرده ای ؟ حرف خوب می زنیم ، عمل نه ! بدتراز آن فراموش نکنیم که از چه چیزی آفریده شده ایم ؛ منظورم همان نطفه و یا لجن بویناکی که در قرآن هم از آن یاد شده است . امانتی به انسان داده شده است ، هنگامی که به دنیا آمده ایم ، آدم بوده ایم و در هنگامی که از این دنیا می رویم باید آدم باشیم . در غیر این صورت در امانت خداوندی خیانت کرده ایم .
3- کسی که هنگام نماز انگشتر خود را به فقیر می دهد و یا در ماه رمضان تا سه مرتبه غدای خود را می بخشد و مهمتر از آن جان خود را به خطر می اندازد و به جای پیامبر در تخت او می خوابد تا کافران او را به جای پیامبر بکشند ، و در قرآن اسمی برده نمی شود . نام چه اهمیتی دارد ؟ به نظر من شاید برای این است که خداوند می خواهد این را بگوید که تو هم می توانی چنین باشی و نمی خواهد کاری بزرگ و زیبا در اسمی بزرگتر از آن مخفی شود و در خیال خود بپروارنیم که از عهده ی ما خارج است . فقط صحبت از انسانی است که این کار را می کند ، نه خدا ، نه اسطوره ، صحبت از انسان است همین !
4- متاسفانه علی (ع) که انسان بوده است را دوباره به هیبت اسطوره ها می بریم ، معکوس تعریفی که دکتر می آورد ، از اینکه تمام اساطیر می توانند در یک انسان جمع شوند ، ولی ما می آییم و انسان را اسطوره می کنیم ! صحبت از این است که کسی می آید و صحبت از این می کند که معصومین از گِل مرغوب و دیگر انسانها از گل پلید ساخته شده اند و اگر خوبی در دیگر انسانها است به خاطر این است که گلی از آنها در این گل پلید مخلوت شده است این می شود روضه ی رضوان. شیعه به بهشت می رود ، دنیا برای پنج تن آل عبا به وجود آمده ! با عقل جور در نمی آید ! مگر همه چیز باید در خور عقل باشد ؟ نه ، اما از نتایج آن می توان فهمید چه می شود. آنقدر در این مسایل غرق می شویم که علی می شود خدا ( علی اللهی می شوند ) ، در شهری در همین نزدیکی خودمان هیاتی جمع می شود که فاطمه را به عنوان خدا می پرستند . می شوند رب النوع در حالی که فقط انسان هستند . یکی قلاده به گردن می اندازد و می شود سگ حسین ، در حالی که شهادت او برای حیوانات نبود برای انسانها بود ! نمی دانم شاید آن واعظ نمی داند که این سخنان از آنها اسطوره ای می سازد دست نیافتنی ! فراتر از انسان ، یعنی " ای مستمع من تو نمی توانی مثل آنها شوی " چرا که تو همجنس آنها نیستی ، در حالی که آنها این طریقت و راه را به عنوان یک انسان نشان دادند که یک انسان تا کجاها می تواند برود ! اینکه فقط شیعه نیست که به بهشت می رود لطف خدا شامل همه هست حتی کافر ! کسی مثل " جان هیک " محقق غربی می آید و صحبت از کثرت گرایی دینی می کند . یعنی اینکه در همه ی ادیان الهی امکان رستگاری هست ، و رستگاری به یک دین و مذهب ختم نمی شود ولی ما در دنیای اسطوره ها و مذهب خویش غرق می شویم .
5- عشق مگر بدون شناخت می شود ؟ آری می شود اما ...
سلام دوست عزیز.. ممنونم از اینکه بهم سر زدی و ممنون از کامنتت.با اینکه چیزی نگفته بودی ولی برام خیلی اهمیت داشت. متنتت زیبا بود و آموزنده .من آپ کردم اما آپ این دفعه با دفعات قبل خیلی خیلی فرق داره. دوست دارم نظرت رو بدونم . موفق باشی و شاد.
چه بگویم که گفتنی ها را گفته ای !
سلام نوشته جالبی بود من با این جمله کاملا موافقم
رستگاری به یک دین ومذهب ختم نمی شود ولی ما در دنیای اسطوره ها و مذهب خویش غرق میشویم
کاملا دروست و چه اشتباه این کار
ما انسانها باید یاد بگیریم که در کنار هم با صلح ودوستی باهم زندگی کنیم وزندگی مسالمت آ میز رو یاد بگیریم و به دیگران هم یاد بدیم به امید اون روز
موفق و شاد باشید
به من هم سر بزنید خوشحال میشم
عجب
ای ول
راستی سلام خوبی؟
من وب لاگتو پیوند کردم
به مام سر بزن
سلام
مطالب زیبایی از دکتر بود
من با تمام حرفهات موافقم
و برام این نظرت که چرا خدا اسم علی (ع) را تو قرآن نیاورده جالب بود
یا حق
سلام وبلاگ جالبی دارید من اونو با اجازتون میذارم تو لینکم
موفق باشید
سلام.عالی بود.به وبلاگ من سری بزن.نظر یادت نره
سلام حمید رضا جان
ممنون از راهنماییت
تقریبا دارم همین کار رو می کنم
یعی باید انجام بدم
باز هم روزی بر میگردم . با یک شخصیت دیگه......!!!
قرربوون تو
خداحافظ................