ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
پرنده گفت : (( چه بویی ، چه آفتابی ، آه بهار آمده است ، و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت . ))
پرنده از لب ایوان پرید ، مثل پیامی پرید و رفت
پرنده کوچک بود
پرنده فکر نمی کرد
پرنده روزنامه نمی خواد
پرنده قرض نداشت
پرنده آدم ها را نمی شناخت
پرنده روی هوا
و بر فراز چراغ های خطر
در ارتفاع بی خبری می پرید
و لحظه های آبی را
دیوانه وار تجربه می کرد
پرنده آه ، فقط یک پرنده بود
شعر : فروغ فرخزاد
چه بویی؟
بوی بهار
سلام وبلاک خوبی داریند موفق و شاد باشیند
سلام حمیدرضای عزیز ... انتخابت عالی بود ....